گفت‌و‌گو با صالح نجفی

خزاعی‌فر: آقای نجفی عزیز، با تشکر از وقتی که برای گفت‌وگو اختصاص دادید، بنا بر سنّت گفت‌وگوهای ما در مجلۀ مترجم، لطفاً در ابتدا کمی دربارۀ دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خودتان بگویید. شما در سال ۱۳۵۴ متولد شدید و دوران کودکی و نوجوانی‌تان در دهۀ ۶۰ گذشته است. در این دهۀ پرتلاطم، چه عواملی و چه کسانی در زندگی شما تأثیر گذاشتند و شما را به‌سمت کتاب و نوشتن سوق دادند؟

نجفی: برای کسانی مثل من که کودکی و نوجوانی خود را در دهۀ ۶۰ و جوانی‌شان را در اوایل دهۀ ۷۰ گذرانده‌اند، سخن گفتن از خاطره‌های «شخصی» کار دشواری است. زخم‌های جمعی و رویدادهای آسیب‌زا چندان بودند که شاید بهتر باشد بگوییم، ما نه کودکی و (نو)جوانی که فقدان و غیاب آن را تجربه کردیم. شاید بهتر باشد بگوییم چون به کودکی خود نظر می‌اندازیم به (خیالِ) بهشت‌ یا بهشت‌هایی برمی‌خوریم که هیچ‌گاه جامۀ واقعیت نپوشیدند. همواره به «بهشتی گم‌شده» می‌اندیشیم. اجازه دهید از مجلد چهارم شاهکار مارسل پروست قطعه‌ای را نقل کنم، از میانۀ «سدوم و عموره». راوی در این بخش، با ارجاع صریح به شاهکار جان میلتِن، دربارۀ رؤیای بهشتی گم‌شده تأمل می‌کند و دربارۀ تصویری که از خود داریم و مواجهه با «خود» در دنیاهای ممکنِ دیگر. تأمل دربارۀ گذشته و جست‌وجوی «خود» در گذشته در حقیقت کوششی است شاید بی‌فرجام برای یافتن راه‌هایی که می‌توانستیم بپیماییم و نپیموده‌ایم…


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *