لحظه‌های ناب شعر در اتفاق‌های روزمرۀ زندگی؛ نگاهی به دشواری‌های ترجمهٔ شعر نزار قبانی

نام نزار قبانی را نخستین بار وقتی شنیدم که در ترمینال دمشق منتظر اتوبوس حلب نشسته بودم. جوانی سوری کنارم نشست و ناخواسته دود سیگارش را روانهٔ ریهٔ نااهل من می‌کرد. به سرفه که افتادم، نیمکت را ترک کرد تا باقی‌ماندهٔ سیگارش را با خیال راحت بکشد و بچشد. پُک آخر را زد و آمد نشست کنارم و شروع کرد به پرس‌وجو که تو که هستی و کجا می‌روی؟ وقتی مکالمهٔ دست‌وپاشکستهٔ عربی مرا دید و فهمید که ایرانی هستم و برای تدریس ادبیات فارسی به دانشگاه حلب می‌روم، بر سر ذوق آمد و پرسید این شعر را شنیده‌ای و بدون اینکه منتظر جواب من بماند، شعری بلند را از حافظه خواند. اصلاً به قیافه‌اش نمی‌آمد که چنان قصیدهٔ بلندی را به حافظه سپرده باشد و شاید هم آمده بود که بگوید ازروی سیگار آدم‌ها درباره‌شان قضاوت نکن آقای معلم ادبیات! گفتم‌: نه! اعجاب من او را بر سر شوق آورد و گفت: از نزار قبانی است و بعد پرسید این بیت را حتماً شنیده‌ای:

ربی خلقت الجمال و قلت اتقوا

و کیف نری الجمال و لا نعشق [i]

[i] پروردگارا زیبایی را آفریدی پس آن‌گاه به ما گفتی از آن بپرهیزید

پس چگونه ما زیبایی را ببینیم و بر آن عاشق نشویم؟

 


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *