چالش میان فارسی و عربی: گفتوگو با دکتر آذرتاش آذرنوش
- منتشر شده در 23 ژوئن 2019 |
خزاعیفر: جناب استاد، از این که دعوت ما را برای گفتوگو پذیرفتید تشکر میکنم. اجازه بفرمایید طبق سنتی که داریم گفتوگو را از دوران کودکی و نوجوانی شما آغاز کنیم. البته شرح حال افراد بزرگ همیشه شنیدنی و خواندنی است اما دلیل اینکه ما سوالاتمان را از دوران کودکی و نوجوانی آغاز میکنیم این است که میل به نوشتن در همین دوران بهوجود میآید. بفرمایید اولین مواجهة شما با کتاب چگونه بود؟ چه کسانی عشق خواندن و نوشتن را در شما ایجاد کردند؟ محیط خانه و دبستان تا چه حد مددرسان بود؟
آذرنوش: در خانوادة ما به سبب اینکه تقریباً همه اهلکتاب بودند خیلی زود ما با کتاب آشنا شدیم. منزل ما در کوچهای بود به نام دلبخواه و ما همسایة فروغ فرخزاد بودیم و در نتیجه با آنها آشنایی داشتیم. یادم هست که هرروز صبح روزنامهفروش داد میزد: «اطلاعات! سه تفنگدار!» صبحهای جمعه با هیجان میدویدیم و کتابهای الکساندر دوما یا میشل زواگو را میگرفتیم و با ولع آنها را میخواندیم؛ طوری بود که کتابها را از دست هم میقاپیدیم که زودتر بخوانیم. من به مدرسة رازی میرفتم که مال فرانسویان بود. یک روز دبیر زبان فارسیمان گفت یک ساعت اضافه بگذاریم که انشاهایتان را بخوانید و من تصحیح کنم. اسمشون پورشانی بود. ایشان ما را به زیرزمین مدرسه رازی که در خیابان شاپور بود میبردند و به ما میگفتند انشا بخوانیم. ما بدون اینکه در قید نمره باشیم انشاهای کوچک و بزرگ مینوشتیم و میخواندیم و این جوانمرد ما را راهنمایی میکرد. الان بیشتر از 60 سال از آن تاریخ گذشته و من تأثیری را که این مرد، این استاد دانشمند، بر ما گذاشت یادم نمیرود. همین استاد بزرگوار بود که موتور زندگی مرا استارت زد.
دیدگاهتان را بنویسید