یادداشتهای یک ویراستار (5)
- منتشر شده در 23 ژوئن 2019 |
. گاگول و کباب غاز
«شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با همقطارها قرارومدار گذاشته بودیم که هرکس اول ترفیع رتبه یافت، بهعنوان ولیمه یک مهمانی دستهجمعی کرده، کباب غاز صحیحی بدهد دوستان نوشجان نموده به عمر و عزتش دعا کنند. زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد. فوراً مسئلۀ مهمانی و قرار با رفقا را با عیالم که بهتازگی با هم عروسی کرده بودیم در میان گذاشتم. گفت تو شیرینی عروسی هم به دوستانت ندادهای و باید در این موقع درست جلوشان درآیی….»
این سرآغاز داستان «کباب غاز» است، داستانی که در میان نوشتههایی که از رسوم نوروزی ایرانیان حکایت میکنند در حلاوت و ظرافت کمنظیر است. نثر طنزآمیز و زنده و پرکشش جمالزاده، که با انواع اصطلحات عامیانه و ضربالمثلها دُرنشان شده، مخاطب را از همان سطرهای اولیه جذب قند خود میکند. قصه، چنانکه از سطور آغازین آن پیداست، از این قرار است که راوی داستان در ایام نوروز سور مفصلی برای رفقایش تدارک میبیند. باید به دو گروه از رفقا در دو شب متوالی کباب غاز بدهد، اما یک غاز بیشتر تهیه نکرده و در این حیص و بیصِ چهکنیم چهنکنیم هم یکی از اقوام دورش به عیددیدنی میآید. این مهمان ناخوانده مصطفی نام دارد: «مصطفی پسرعموی دختردایی خالۀ مادرم میشد. جوانی به سن بیستوپنج یا بیستوشش. لاتولوت و آسمانجل و بیدستوپا و پخمه و گاگول و تا بخواهی بدریخت و بدقواره. هروقت میخواست حرفی بزند، رنگ میگذاشت و رنگ برمیداشت و مثل اینكه دستههاون برنجی در گلویش گیر كرده باشد دهنش باز میماند و به خرخر میافتاد. الحمدالله سالی یك مرتبه بیشتر از زیارت جمالش مسرور و مشعوف نمیشدم.»
دیدگاهتان را بنویسید