کارگاه ترجمه؛ رعایت درجهٔ ادب در برگردان شخص و شمار
- منتشر شده در 24 نوامبر 2015 |
به پارهکلام زیر از کتاب بچههای قالیبافخانه نوشتۀ هوشنگ مرادی کرمانی توجه کنید:
(۱) بالاخره رفتم پیش «سید درویش» پنج تا عریضه نوشتم، پنج تا شب جمعه رفتم انداختم تو چاه صاحب زمون، سر چاه اینقده گریه کردم که بیهوش میشدم. شب جمعه آخری نماز خوندم و خفتیدم، تو عالم خواب «آقا» ره دیدم، سوار اسب بیدن، از تو یه دره پرگلی دوشتن میومدن پایین. عمامه سبزی ور سرشون بید. چشمم که به «آقا» افتید، تعظیم کردم. «آقا» جلوشون یه قرآن بزرگ بید. دوشتن قرآن میخوندن. اومدن جلوی منو گفتن «ای زن بیچاره، برو نونته بزن ور تو آب، بخور، نیتت برآورده شد». اومدم بیفتم ور پشت پاشون که یهو از خواب پریدم. یه بوی گلابی میومد که نگو، اتاق پرشده بید از بوی گلاب، از بو خوش. رفتم بالا سر بابای خجیجه، انگار صد سال بدنیا نبیده. راحت شده بید، خب اینم خودش شفایه. رحمته. الهی قربونشون برم که همه کاراشون رو حکمته. به من سگ روسیاه گفتن «برو ای زن، نیتت برآورده شد». خدا خودش میدونه چقده بدبختی کشیدم و بس (مرادیکرمانی، ۱۳۵۹/ ۱۳۷۹: ۱۱۰-۱۰۹).
دیدگاهتان را بنویسید