گزیدهٔ نثر درخشان فارسی؛ تاریخ سیستان

یعقوب به نیشابور قرار گرفت. پس او را گفتند که مردمان نیشابور می‌گویند که یعقوب عهد و منشور امیرالمؤمنین ندارد و خارجی است. پس حاجب را گفت: رو منادی کن تا بزرگان و علما و فقهای نیشابور و رؤسای ایشان فردا اینجا جمع باشند تا عهد امیرالمؤمنین بر ایشان عرضه کنم. حاجب فرمان داد که تا منادی کردند. بامداد همۀ بزرگان نیشابور جمع شدند و به درگاه آمدند. و یعقوب فرمان داد تا دوهزار غلام همه سلاح پوشیدند و بایستادند. هریک سپری و شمشیری و عمودی سیمین یا زرین به دست، هم از آن سلاح که از خزانۀ محمد بن طاهر برگرفته بودند به نیشابور و خود به‌رسم شاهان بنشست و آن غلامان دو صف پیش او بایستادند. فرمان داد تا مردمان اندر آمدند و پیش او بایستادند. گفت: «بنشینید».


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *