یک مترجم خوب هم می‌تواند…

با نام و آثار مصطفی رحیمی از دهۀ چهل یعنی دوران اول دانشجویی آشنا بودم. چه جوری بود که با نام او آشنا شدم، درست به یاد نمی‌آورم. شاید هم ازطریقِ ژان پل سارتر که آن سال‌ها ادبیات چیستِ؟ او کتاب بالینی هر دانشجوی روشن‌فکر ادبیات بود. آخر در دهۀ چهل بازار اگزیستانسیالیسم هم هنوز حسابی گرم بود و بحث «وجود و ماهیت» نقل محافل روشن‌فکری. من البته خیلی با روشن‌فکری به معنای آن روزی آن، که عبارت بود از بحث‌های داغ دربارۀ پرولتاریا و دیالکتیک و جامعۀ بی‌طبقه و دفاع از زحمت‌کشان و در یک کلام چپ‌گرایی در همه‌چیز و چپ‌چپ‌نگری به همۀ نحله‌های فکری خاصّه بورژوازی و امپریالیسم و ارتجاع، کار چندانی نداشتم؛ اما چه کنم که شریعتی در کلاس‌هایش ما را سخت فریفته و دل‌باختۀ سارتر کرده بود؛ با آن توصیف‌هایی جانانه و روشن‌فکرانه و متفلسفانه‌ای که از او می‌کرد و یاد خاطرات ویژه‌ای که در بارها و قهوه‌خانه‌های پاریس با وی داشته است. این بود که هرچه مربوط به سارتر ترجمه می‌شد با اشتیاق می‌خواندم و لازم هم نمی‌دیدم که تمام‌وکمال بفهمم.


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *