چینی نازک تنهایی متن؛ گفتوگو با احمد کریمی حکاک
- منتشر شده در 4 آگوست 2021 |
خزاعیفر: آقای دکتر کریمی، تاجاییکه میدانم شما پس از اتمام دورۀ دبیرستان در مشهد به تهران رفتید و تا سالها بعد به مشهد برنگشتید. ذوق ادبی شما باید در محیط فرهنگی و ادبی مشهد و بعد از آن در تهران رشد کرده باشد. جنابعالی در گفتوگو با خانم دکتر فاطمه شمس بهتفصیل دربارۀ ارتباطات ادبیتان در تهران صحبت کردهاید. در اینجا کمی دربارۀ محیط مشهد و دبیرستان ابنیمین و بهطورکلی عواملی که شما را بهسمت ادبیات کشاند صحبت کنید.
کریمی حکاک: من سالها پیش از آنکه چیزی به نام «ذوق ادبی» را بشناسم یا در وجود خودم حس کنم کتابخوان شده بودم؛ در کتابخانۀ آستان قدس رضوی. خوب یادم است که تازه کلاس پنجم ابتدائی را تمام کرده بودم که روزی، حتماً در آغاز تابستان، مادرم به پدرم گفت که این بچه را باید روزها با خودت ببری؛ اگر توی کوچه ولو باشد و با بچههای لات و لوت بازی کند حتماً لات میشود. پدر هم مرا به حجرۀ فیروزهتراشیاش برد و به یکی از شاگردانش سپرد. چند روز بعد دیدم دست چپم تاول زده است. معلوم شد که پوستم به گل فیروزه حساسیت دارد، حساسیتی که هنوز هم در پوستم هست و گهگاه مرا به یاد کودکیام میاندازد. ناچار پدر که با رئیس کتابخانۀ آستان قدس دوستی داشت مرا به آنجا برد و به دست او سپرد. او هم مرا به یکی از کارکنان کتابخانه به نام آقای حسین ظریف سپرد و او هم بهنوبۀ خود مرا به کارمندی در قرائتخانه معرفی کرد. اتاق دنگالی بود که در میانۀ آن میز بزرگ زیبائی به چشم میخورد و سرتاسر دیوارهایش پوشیده بود از قفسههای پر از کتاب، فضائی که مرا مبهوت و بهتدریج مشتاق کرد. سرانجام کارمند قرائتخانۀ یکی از صندلیها را به من نشان داد که رویش بنشینم و من هم اطاعت کردم، ولی چشمم کنجکاوانه کتابها را سیر میکرد؛ این اولین حسی بود که از حضور در یک کتابخانه به من دست داد.
دیدگاهتان را بنویسید