استادم کریم امامی
- منتشر شده در 20 جولای 2020 |
مدیرم کریم امامی، مرا به کسی سپرد که وظیفهای را به من بیاموزد. کار پیش نمیرفت، او بازی میکرد، و مسیرهای نادرست نشان میداد، یا بخشی از راه را نشان میداد و بخشی را نه… صبحها مسیری نسبتاً طولانی را پیاده از خانه تا محل کار طی میکردم… به خودم آموخته بودم افکارم را در پیادهرویها منظم و مرتب کنم. در یکی از پیادهرویها تصمیم گرفتم که دیگر نزد او نروم، بلکه بروم سراغ کتابهای فرنگی و سعی کنم شگرد کار را بهجای آموختن از معلم بخیل، از کتاب بخشندهٔ بیحسد بیاموزم، تصمیمی بهظاهر ساده، اما در عمل همراه با پیامدهای متفاوت، گاه دشوار، و در مجموع بسیار مؤثر و الهامبخش. چندمدتی با کتابها وَررفتم، و سرانجام شگردها را یافتم. وظیفهای را که به من محول شده بود، پساز تأخیری نسبتاً طولانی، از راه خودآموزی به انجام رساندم، و حاصل کار را نزد کریم امامی، مدیر بخش ویرایش (در مؤسسهٔ انتشارات فرانکلین) بردم. او انگار با سختی در صندلیش جابهجا شد، کار را با اکراهی آمیخته بهگونهای نِخوت از من گرفت، و با کراهتی آشکار و پنهان ورق زد. سپس درنگی کرد. برگشت صفحهٔ اول، و این بار آرامتر ورق زد.
دیدگاهتان را بنویسید