بخشی از داستان کوتاه؛ میهن‌پرستی

مقدمه:
در نوامبر سال ۱۹۷۰ یوکیو میشیما به‌همراه چهار تن از پیروان «انجمن سپر» (Shield Society) (انجمنی ناسیونالیستی که خود او در سال ۱۹۶۸ بنیاد نهاده بود) با سلاح شمشیر و خنجر به مرکز نیروی پایداری شرق ژاپن هجوم بردند و فرماندهٔ مرکز را به اسارت گرفتند. میشیما که یک پیشانی‌بند کامیکازی (پارچه‌ای که خلبانان نیروی هوایی ژاپن در عملیات انتحاری به دور سر خود می‌بستند) بسته بود، به‌ مدت ده دقیقه برای سربازان سخنرانی کرد و آن‌ها را به شورش علیه دولتی که به‌زعم او آمریکا بر ژاپن تحمیل کرده بود برانگیخت. او معتقد بود که حکومت ژاپن «از ژاپن ملتی بزدل ساخته است.» میشیما پس‌از آنکه مورد استهزاء سربازان قرار گرفت به دفتر کار فرمانده بازگشت و در آنجا در مقابل چشمان بهت‌زدهٔ فرمانده اقدام به «سپوکو» یا «هاراکیری» (شیوهٔ سنتی خودکشی سامورایی) کرد. برای انجام این کار که دقیقاً مطابق با آیین « سپوکو» صورت گرفت، میشیما نخست خنجری در طرف چپ بدن خود فرو کرد، سپس یکی از پیروانش سر او را با شمشیر از بدن جدا کرد. در ۱۹۳۶ نیز شورشی مشابه و ناموفق صورت گرفته بود. در داستان «میهن‌پرستی» که میشیما آن را بیش از تمام داستان‌های خود دوست داشت، میشیما به شورش سال ۱۹۳۶ اشاره دارد. از دید ناظری خارجی، خودکشی به شیوهٔ سامورایی ممکن است عملی ناشی از حماقت یا تعصب به نظر برسد زیرا این عمل امروزه مفهوم خود را از دست داده است. اما میشیما می‌گوید: «سپوکو برای من تحقق بهترین آرزوی زندگیم است.» او هم در هنر و هم در زندگی خویش توانست آیین قهرمانانهٔ خودکشی سامورایی را به‌مثابهٔ روشی برای کسب مجدد ارزشی ازدست‌رفته احیا کند.


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *