حکایتِ نخستین نقد ترجمه در ایران

فرماندار: آقایان! من شما را دعوت کردم که یک خبر بسیار بدی خدمتتان عرض کنم. به‌‌‌‌‌‌زودی یک نفر بازرس وارد این شهر خواهد شد.

رئیس عدلیه: چه بازرسی؟

رئیس بهداری: بازرس؟

فرماندار: بازرس از مرکز به‌‌‌‌‌‌طور مخفیانه و با حکم وزراتی.

رئیس عدلیه: عجب!

رئیس بهداری: عجب! دردسرمان کم بود حالا دردسر حسابی پیدا کردیم.

رئیس فرهنگ: خداوندا چه کار کنیم؟! حکم وزارتی هم دارد؟

فرماندار: مثل اینکه به من الهام شده بود. دیشب خواب دیدم که دو موش گندۀ خیلی بزرگ، به بزرگی فیل!! آمدند، بو کردند و رفتند. حقیقتاً همچه موش‌‌‌‌‌‌هایی را هیچ‌‌‌‌‌‌وقت ندیده بودم… (۱)

 

خبرِ آمدنِ بازرسِ حکومتی به شهری دورافتاده، هراس به دلِ مسئولان اداره‌های مختلف شهر می‌‌‌‌‌‌اندازد. همه فکر می‌‌‌‌‌‌کنند جوانکی که چند روز پیش وارد شهر شده و در تنها مهمان‌خانۀ نسبتاً آبرومند شهر سکونت دارد همان بازرس است. حالا هرکس می‌‌‌‌‌‌کوشد تا در جلب نظر او بر دیگری پیشی بگیرد…


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *