پشتوپناهم بود
- منتشر شده در 16 جولای 2020 |
کتاب خواندن و شناخت ادبیات غربی را با سه نام شروع کردم. قاضی، توکل و سیدحسینی. سه تفنگدار در عرصهٔ ترجمه. سه تفنگداری که اگر نبودند، اینچنین شناخت درست و گستردهای از ادبیات غربی به دست نمیآمد. سیدحسینی آخرین سه تفنگدار بود. پیرِ خستگیناپذیری که دلی جوان، پُرشور و پُرانرژی داشت. پیرِ خستگیناپذیری که کارهای ما جوانان چهل سال پیش را -از چهل سال پیش تا امروز- به دنبال میکرد. با علاقه هم دنبال میکرد و اگر ترجمهمان ایرادی داشت -که حتماً داشت– متذکر میشد.
تشویقمان میکرد و در کنارمان بود. پشتوپناهمان بود. همیشه با هم در ارتباط بودیم. دائم پرسوجو میکرد که چه میکنم و چه کاری در دست دارم و مُدام میگفت: «بارکالله دختر، کار کن، کار کن». حافظهٔ غریبی داشت، اسامی نویسندهها، کتابهای روز، و تمام اتفاقات ادبی را میدانست و به خاطر میسپرد. و من یک خط شعر را بهزور از حفظ داشتم، به او غبطه میخوردم. وقتی کتاب اگر شبی از شبهای زمستان مسافری منتشر شد، تلفن زد و گفت: «بارکالله دختر، کار کارستان کردهای. هم در امر سلیقه و هم در امر ترجمه. بااینهمه سبکهای مختلفی که در این کتاب هست، من میفهمم که چه کشیده است…» قند توی دلم آب شد. بعد هم نقدی برایم نوشت در یکی از مجلهها. اما یک ایراد هم گرفت: «بنشین و یک فکری به حال این «را» بکن!» میگفت «را» را اول بیاور نه آخر. درست میگفت. حالا، از آن وقت تابهحال هروقت به «را» میرسم محال است به یاد او نیفتم.
دیدگاهتان را بنویسید