دیوان شرقی غربی

زلیخانامه

دوست دارم این دفتر را نیز خلاصه کنم.

هم‌چند، و هم‌اندازهٔ دیگر دفترها.

اما چگونه می‌خواهی کلام و کاغذ را کوتاه بگیری.

جایی که کار جنون بالا می‌گیرد.
*
بر خوشه‌های سرشار شاخ،

ای محبوبهٔ من، بنگر.

و در عمق پوسته و پُرزِ سبز،

میوه‌ها را ببین.
اینان خاموش، ناشناخته و سر در تو،

دیری آکنده و آویخته می‌مانند.

و شاخه، صبورانه و گهواره‌وار،

می‌جنباندشان. ولی آن مغز سوخته‌فام،

پیوسته از درون می‌جوشد و می‌رسد.

و در دل، خاطرِ هوا،

و میل دیدار آفتاب را می‌پرورد.

پس پوسته را می‌ترکاند و می‌اندازد.

و شادمانه به در می‌آید.


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *