نمونهٔ ترجمه
- منتشر شده در 16 جولای 2020 |
زنان تروا / ترجمهٔ عبدالله کوثری
آندروماخه: شب به آرامی و مهربانی از نیمه رفته بود
و هفت خواهران از اوج تابناک خود بر گذشته بودند
که ناگاه بر جان دردمند من آرامشی ناشناخته گذر کرد
و خوابی سنگین به کوتاهی ساعتی بر چشمان خفتهام نشست.
-باری، اگر بیهشی جانی غم فرسود را خواب توان نامید-
پس بناگاه روح هکتور فرا چشم من آمد
اما نه در آن جامه که با مشعلی شعلهور
به جنگ کشتیهای یونان میشتافت
و نیز نه بدان سان که سراپا آغشتهٔ خون
توفنده و خشمآگین به کارزار رفت
و غنائمی راستین از پسر دروغین پلئوس در ربود
باری، چهرهاش دیگر از آتش آزمند نبرد تابناک نبود
بل سیمایی بود تکیده و فرسوده، سرشک آلوده چون چهرهٔ من
که طرههای خونین لختهلخته بر آن پرده میکشید.
آنگاه هکتور سری به اندوه بجنباند و با من چنین گفت:
ای یار وفادار، از خواب برخیز و جان پسرمان را از مرگ برهان.
دیدگاهتان را بنویسید