پشت و پناهم بود

کتاب خواندن و شناخت ادبیات غربی را با سه نام شروع کردم. قاضی، توکال و سید حسینی. سه تفنگدار در عرصه ترجمه. سه تفگنا۔ اری که اگر نبودند. این چنین شناخت درست و گسترده ای از ادبیات عربی به دست نمی ما.. بسیار حسینی آخرین سه تفنگدار بود. پیر خستگی ناپذیری که دلی جوان. پر شور و پر انرژی داشت. پیر خستگی ناپذیری که کارهای ما جوانان چهار سال پیش را – از چهل سال پیش تا امروز به دنبال می کرد. با علاقه هم دنبال م کرد و اگر ترجمه مان ایرادی داشت – که حتما داشت – متذکر می شد.
تشویق مان می کرد و در کنار مان بود. پشت و پناهمان بود. همیشه با هم در ارتباط بودیم. دایم پرس و جو می کرد که چه می کنم و چه کاری در دست دارم و مدام می گفت: بارک الله دختر، کار کن، کار کن. حافظه غریبی داشت، اسامی نویسنده ها کتاب های روز، و تمام اتفاقات ادبی را می دانست و به خاطر می سپرد. و من یک خط شعر را به زور از حفظ داشتم، به او غبطه می خوردم. وقتی کتاب «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» منتشر شد، تلفن زد و گفت: «بارک الله دختر. کار کارستان کرده ای. هم در امر سنيقه و هم در امر ترجمه. با این همه سبک های مختلفی که در این کتاب هست. من می فهمم که چه کشیده است…» قند توی دلم آب شد. بعد هم نقدی برایم نوشت در یکی از مجله ها. اما یک ایراد هم گرفت: بنشین و یک فکری به حال این «را» بکن! می گفت «را» را اون بیاور نه آخر. درست می گفت. حالا. از آن وقت تا به حال هر وقت به «را» می رسم محال است به یاد او نیفتم.


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *