بخش ویژهٔ تجلیل از مترجم پیش‌کسوت محمد قاضی

سرانجام با قاضی دیدار می‌کنم، در اسفندماه هفتاد و یک، در منزل آقای میرزا صالح که از سر ارادت به قاضی این دیدار را پس‌از یک بار خلف وعده از جانب من ترتیب داده است. قاضی را می‌بینم با قامتی اندک خمیده و چهره‌ای که، در مقایسه با عکس‌هایی که از او دیده‌ام، بسیار شکسته‌تر شده است. صدای او و حرف زدن رنج‌آمیزش با آن دستگاه بیش از هرچیز توجه مرا جلب می‌کند. هرچند این را از قبل می‌دانم اما انگار هیچ‌وقت به آن عادت نخواهم کرد. بااین‌همه خیلی زود توجه خود را از چهره و صدای او برمی‌دارم زیرا قاضی با حرارت و شوری غیرمنتظره احساس بیگانگی را در من از میان می‌برد و صمیمیتی زودرس را بر من تحمیل می‌کند. این حال و روحیه ، شگفت‌انگیزترین خصلت انسانی است که بیش از نیم‌قرن بیشترین و بهترین ساعات بیداری خود را در خلوت ترجمه گذرانیده است. قاضی آن‌گاه شروع به صحبت می‌کند تا آنجا که صدایش ضعیف‌تر و ضعیف‌تر می‌شود. آقای میرزا صالح به او می‌گوید که باید باطری دستگاه صوتی حنجره‌اش را عوض کند. قاضی، این بار با صدایی بلندتر از خود و دیگران می‌گوید. خاطره تعریف می‌کند. از وقایع و اشخاصی در پنجاه سال پیش نام می‌برد بااین‌حال از ضعف حافظه می‌نالد. لطیفه می‌گوید، با اعتمادبه‌نفس.


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *