قاضی و یک خاطره

گاه به یاد سی و چند سال پیش می‌افتم که تازه می‌خواستم در میان مترجمان وقت سری درآورم و خودی نشان بدهم ولی هیچ ناشری تحویلم نمی‌گرفت و تره برایم خرد نمی‌کرد. سال ۱۳۲۹ بود و من با دست‌نوشتهٔ ترجمهٔ «جزیرهٔ پنگوئن‌ها» در خیابان شاه‌آباد آن روز که محلهٔ ناشران بود دربه‌در به‌ دنبال ناشری می‌گشتم که آن را برایم چاپ کند، ولی همه پس‌از یکی دو هفته وقت‌گذرانی و سردوانی جواب رد به من می‌دادند و مأیوسم می‌کردند. دلم برای زحمتی که در راه ترجمه‌ٔ آن اثر ارزنده کشیده بودم می‌سوخت و نمی‌دانستم چه بکنم. عذری که ناشران برای رد من می‌آوردند بیشتر برای آناتول فرانس و کمتر برای من اهانت‌آمیز بود، ولی چه بایستی کرد که معیار سنجش‌ها بر مبنای پول بود نه چیز دیگر و به‌راستی با وضع دردناکی روبه‌رو بودم. می‌گفتند: آناتول فرانس نویسنده‌ای است که امروزه بازار ندارد و تو را هم هیچ خواننده‌ای نمی‌شناسد که لااقل برای نامت کتاب را بخرد. ازقضا من در سال ۱۳۱۸ یعنی ۱۱ سال پیش‌از آن نیز موقعی که پس‌از اخذ لیسانس حقوق و برای انجام خدمت سربازی به دانشکدهٔ افسری می‌رفتم چون پول لازم برای خرید لوازم ورود به دانشکده را نداشتم و برای این خریدها پنجاه تومانی پول نقد ضروری بود کتاب «کلود ولگرد» ویکتور هوگو را برای بنگاه نشر افشاری ترجمه کرده و شصت تومانی به دست آورده بودم، و من این سابقهٔ خود را به یاد ناشران محترم می‌آوردم ولی این سابقه در نظر ایشان مشمول مرور زمان شده بود و آن را کافی برای تأیید نام من نمی‌دانستند. آخر پس‌از دو سال و اندی دوندگی که به‌هیچ‌وجه از رو نرفته بودم و هر دم موی دماغ ناشران می‌شدم و لطایف کتاب را به رخ ایشان می‌کشیدم بنگاه مطبوعاتی صفی‌علیشاه در بهارستان به سه شرط حاضر شد کتاب مرا چاپ کند: نخست اینکه پیش‌از چاپ کتاب جزیرهٔ پنگوئن‌ها کتاب دیگری از یک نویسندهٔ بازارپسند که ناشر نیز آن را بپسندد ترجمه کنم و بیاورم.


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *