در سینههای مردم دانا …
- منتشر شده در 16 جولای 2020 |
خبر را چند ساعتی بیش نیست که شنیدهام. آشوب خیال یکدَم آسودهام نگذاشته. گاه به کتابهایی فکر میکنم که از سالهای دبیرستان تا همین امروز با ترجمهٔ او خواندهام و گاه سیمای نجیب و دوستداشتنیاش پیش چشمم میآید در یکی از آخرین دیدارها که به دشواری با عصا خود را استوار نگه داشته بود اما همچنان لبخند به لب داشت و گرم و شیرین سخن میگفت.
اما قصد ندارم با همهٔ اندوهی که گریبانگیرم شده بر رفتن مردی مویه کنم که عمری به کمال یافت، نیک آمد و نیک زیست و ثمر تلاشهای خود را که دهها کتاب و بسیاری شاگردان سپاسگزار بود به چشم دید و توانست دستکم دمی در خرمی بوستانی که خود پرورده بود نفسی ازسرِ آسودگی و رضایت بکشد و اکنون هم اگر از میان ما رخت بربسته میدانیم که ازاینپس زندگی درازتری را در آثاری که در زبان فارسی آفریده آغاز میکند یعنی در سینههای مردم دانا…. اما از وقتی این خبر را شنیدم یکسر دارم با خود فکر میکنم آیا توانستیم او را چنانکه باید ارج بگذاریم، یعنی آیا چنان فضایی ایجاد کردیم که از دانش و هنر او که با گشادهدستی در اختیار هر پرسندهای بود، بهدرستی بهره برگیریم؟ ورنه، میدانیم که این راهی است که همگان رفتهاند و سیدحسینی نیز باید میرفت و این بارِ آخر که به بیمارستان رفت شاید خود بیشتر از هرکس بدان آگاه بود. راستش را بخواهید گویا پیشاپیش خود را آماده هم کرده بود، چراکه میگفت خسته شده است از ناتوانیهای جسم و از ناسازگاریهای دَمبهدَم این عضو و آن عضو.
دیدگاهتان را بنویسید