در انتظار گودو
- منتشر شده در 16 جولای 2020 |
استراگون نشسته روی یک خاکریز کوتاه و دارد پوتینش را در می آورد. دو دستی چسبیده به پوتینش و هي زور می زند. خسته که شد، دست می کشد، نفسی چاق می کند و از نور زور می زند.
ولادیمیر می آید تو.
استر اگون: (باز دست می کشد). نخیر. فایده یی نداره.
ولادیمیر: (گشاد گشاد، با قدم های خشک و کوتاه، می آید جلو ). اتفاقا من هم تازگی ها به همین نتیجه رسیده ام. یک عمر، هي خواسته ام فکرش را نکنم. هی به خودم گفته ام. ولادیمیر ، معقول باش، تو که هنوز همه ی راه ها را نرفته ای. و هي زور زده ام. هی جان کنده ام. (می رود تو فکر. تو بحر آن زور زدن هاست. رو به استراگون) تو که باز یک من رفتی و صد من برگشتی؟
استراگون: مرا می گویی؟
ولادیمیر : کاری ندارم، خوش آمدی. خوشحالم کردی. گفتم لابد رفتی که رفتی.
استراگون: خودم هم
ولادیمیر : دیدی آخرش باز رسیدیم به هم؟ پس باید جشن بگیریم. حالا چه طوری؟ (فكر می کند. بلند شو همدیگر را بغل کنیم
…
دیدگاهتان را بنویسید