در انتظار گودو

  • به قلم و ترجمه اصغر رستگار
  • منتشر شده در 16 جولای 2020 |
  • دسته بندی موضوعی: گفتگو با مترجمان

استراگون نشسته روی یک خاکریز کوتاه و دارد پوتینش را در می آورد. دو دستی چسبیده به پوتینش و هي زور می زند. خسته که شد، دست می کشد، نفسی چاق می کند و از نور زور می زند.

ولادیمیر می آید تو.

استر اگون: (باز دست می کشد). نخیر. فایده یی نداره.

ولادیمیر: (گشاد گشاد، با قدم های خشک و کوتاه، می آید جلو ). اتفاقا من هم تازگی ها به همین نتیجه رسیده ام. یک عمر، هي خواسته ام فکرش را نکنم. هی به خودم گفته ام. ولادیمیر ، معقول باش، تو که هنوز همه ی راه ها را نرفته ای. و هي زور زده ام. هی جان کنده ام. (می رود تو فکر. تو بحر آن زور زدن هاست. رو به استراگون) تو که باز یک من رفتی و صد من برگشتی؟

استراگون: مرا می گویی؟

ولادیمیر : کاری ندارم، خوش آمدی. خوشحالم کردی. گفتم لابد رفتی که رفتی.

استراگون: خودم هم

ولادیمیر : دیدی آخرش باز رسیدیم به هم؟ پس باید جشن بگیریم. حالا چه طوری؟ (فكر می کند. بلند شو همدیگر را بغل کنیم


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *