نمونهٔ ترجمه؛ چهرهٔ مرد هنرمند در جوانی
- منتشر شده در 14 جولای 2020 |
مدیر دروس گفت: سرتان به کارتان باشد، همه! ما شاگرد تنبل بیکار لش نمیخواهیم، شاگرد حقهباز تنبل بیکار نمیخواهیم. به شما میگویم سرتان به کارتان باشد. پدر دولان (Dolan) هر روز میآید بهتان سرکشی میکند. پدر دولان فردا میآید.
با شلاق سقلمهای به پهلوی یکی از بچهها زد و گفت:
– آهای بچه! پدر دولان چه وقت دوباره میآید؟
صدای تام فرلانگ (Tom furlong) درآمد که: فردا، آقا.
مدیر دروس گفت: فردا و فردا و فردا. این توی گوشتان باشد. پدر دولان هر روز میآید. بنویسید. تو، بچه، تو کی هستی؟
ناگهان قلب استیون از جا پرید.
– ددالوس، آقا.
– چرا مثل بقیهٔ بچهها نمینویسی؟
– من … چیزم …
از ترس زبانش بند آمده بود.
– چرا نمینویسد، پدر آرنال؟
پدر آرنال گفت: عینکش را شکسته، من هم از کار کردن معافش کردم.
مدیر دروس گفت: شکسته؟ چه میشنوم؟ این دیگر یعنی چه؟ گفتی اسمت؟
– ددالوس، آقا.
– بیا اینجا، ددالوس. حقهباز تنبل. حقهبازی از قیافهات پیداست. عینک را کجا شکستی؟
– توی راه خاکستر.
مدیر دروس گفت: هوهو! راه خاکستر! من این کلک را بلدم.
دیدگاهتان را بنویسید