ماجرای من و «دل تاریکی»

نخست می‌خواستم به ترجمهٔ شعر و دشوار بودن و احیاناً محال بودن چنین کاری بپردازم. راستش چند صفحه‌ای هم نوشتم، اما هرچه جلوتر رفتم نکتهٔ دیگری سر بر کرد و هرچه تلاش کردم نتوانستم مطلب را جمع‌وجور کنم و به نتیجه‌گیری مطلوب و معقولی برسانم. در همین احوال، بار دیگر به سراغ مقالهٔ ارجمند «ساخت گفتمانی و متنی رباعیات خیام و منظومهٔ انگلیسی فیتزجرالد» (مترجم، سال دوم، شمارهٔ چهارم، زمستان ۷۱) نوشتهٔ استادم دکتر یارمحمدی رفتم و دیدم با چنین بررسی عالمانه‌ای دیگر جایی برای اظهارنظر شاگرد کوچک ایشان نمی‌ماند. به همین سبب واگشتم و اصلح این دانستم به تجربه‌های خودم در کار ترجمه بپردازم. برای این منظور دل تاریکی را برگزیدم که به گمان خودم پخته‌ترین ترجمهٔ من تا یومنا هذاست. سبب هم اینکه پیش‌از ترجمه دست‌کم هفت بار آن را درس داده بودم و با جملگی زیروبم‌ها و ساز و نواهای این اثر شگفت آشنا شده بودم. هفت سال پیش‌از ترجمه هم مقاله‌ای با عنوان «کشف حقیقت در عمق تاریکی» (نشر دانش، سال هفتم، شمارهٔ اول، آذر و دی ۶۵) در بررسی و تحلیل دل تاریکی نوشته بودم و در پایان به ترجمهٔ سال ۵۲ این اثر ایرادهای اساسی -و البته اعتراف می‌کنم، قدری تند- وارد کرده بودم و همین به واکنش‌ها و رنجش‌هایی دامن زد. بنابراین شرح شمه‌ای از آن ماجرا گریزناپذیر است.


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *