احمد میرعلایی در روایتی و نقدی دیگر
- منتشر شده در 13 جولای 2020 |
معمولش این بود که دو، دو و نیم بعداز ظهر برای صرف چای بعداز ناهار به منزل میآمد. آن روز – دوم آبان – دیر کرد. همسرش به خانهٔ ما آمد و گفت عموجان، احمد هنوز نیامده است. دلم شور میزند. گفتم نگران نباش، همین حالا، پیداش میشه. سه بعداز ظهر شد نیامد. سه و نیم شد، چهار شد… خبری نشد. به شوهر انور – خواهر احمد – تلفن کردم که ببیند چرا احمد دیر کرده است.
از کارگر کتابفروشی احمد جویا شدیم، گفت اصلاً امروز او به دکان نیامده است. نگرانی ما هر لحظه زیادتر و زیادتر میشد. آخر کجا رفته؟ توی این شهر بزرگ سراغش را از کجا بگیریم؟ من سعی میکردم مادر و همسرش را آرام کنم، ولی در دل خودم آشوب بود. نیمههای شب بود که مأموری به در خانه آمد و عکسی از احمد به ما نشان داد. …
دیدگاهتان را بنویسید