طنز؛ لیلا باقری
- منتشر شده در 12 ژوئن 2020 |
در اواخر دهۀ 40 شمسی در یک دفتر انتشاراتی ویراستار بودم. یک روز ناشر به اتاقم آمد، دستنوشتۀ خرچنگ قورباغهای را انداخت روی میزم و گفت: «داستان قشنگیه. هم عشقیه، هم سیاسیه. میخوام چاپش کنم ولی زبونش خیلی زمخته. طرف ذوق ادبی داشته ولی ذوق زبانی نداشته. دلم میخواد خوب مالشش بدی و کیسه بکشیش و چرکشو در بیاری و یک لیف و صابون مرتب بزنی که بشه چاپش کرد. از اون داستانهاس که چند چاپ میخوره. فقط مواظب باش لایه عشقیش پررنگتر باشه و لایه سیاسیش یه وقت نزنه بیرون که کار دستمون میده.»
دیدگاهتان را بنویسید