طنز ترجمه
- منتشر شده در 22 ژانویه 2019 |
نقل است که مریدی از مریدان شیخ در فن و هنر ترجمه سرآمد زمان خود بود به جهت همصحبتی با شیخ و شیخ او را عزیز داشت و هرگاه نوآموزی را مشکلی در فهم متن روی مینمود به او حوالت میکرد و چون عاشق زبانها و فرهنگهای گوناگون بود به اطراف و اکناف عالم سفر میکرد تا اینکه روزی از قبیله قومی آدمخوار سر در آورد و در دام آنان گرفتار آمد. بزرگ قبیله از حرفه او پرسید. گفت مترجمم. ناگهان چشم بزرگ قبیله از شادی برقی زد و آدمخواران نیز جملگی از شنیدن این سخن شاد شدند و عربده کشیدند. پس به جهت حرمت مرید، آتشی بزرگ برافروختند و پاتیلی بزرگ بر سر آتش نهادند و مرید را در آتش انداختند و چون پخته شد وحشیان از اقصا نقاط آمدند و هریک ذره¬ای از گوشت او تناول کردند چون اینان را اعتقاد بر این بود که اگر بزرگی را بخورند بزرگی او به آنها سرایت کند. هرکس حتی بوی گوشت مرید به مشامش خورده بود مترجم شد و به برکت تن او جمله وحشیان فرهنگ و تمدن مردم ملل دیگر را به سرزمین خود منتقل کردند و بدینسان پی مترجم گرفتند و آدم شدند.
دیدگاهتان را بنویسید