طنز و ترجمه

  • به قلم علیرضا خان‌جان
  • منتشر شده در 15 ژوئن 2017 |
  • دسته بندی موضوعی: طنز ترجمه

علی خزاعی‌فر

ذکر علی ابن عبدالله خزاعی

نقل است که روزی در محفل امتحان، درویشی به مکتبِ درسش درآمد و گفت: «استاد اگر اجازت فرمایند، من نیز مهارت خویش بیازمایم». سؤال برگرفت و به کنجی درنشست. چندی بگذشت. علی ابن عبدالله در وی نگریست؛ او را ندید و ورق آزمونش بر کرسی مانده بود. حیران، فرو ماند که: «او را چه شد؟ کجا بشد؟ چون شد؟» پس، در ورقِ درویش نگریست و مسحور ترجمهٔ وی شد. فی‌الحال، ندا دررسید که: «چونش نمی‌بینی که او در ترجمهٔ زیبای خویش پنهان است؟» و این است سِرّ ناپیداییِ مترجم.

علیرضا خان‌جان

پیری در ملک ری همی‌زیست، شهرهٔ آفاق در بسیاریِ خواندن و استجابت دعا. روزی از اتفاق به دیدار ترجمانی ناخوش‌قلم رسید. مترجم او را گفت: «دعای خیری بر من کن!» پیر گفت: «خدایا جانش بستان!» گفت: «از بهر خدای این چه دعاست؟» گفت: «این دعای خیر است تو را و جملۀ خوانندگان تو را».

 

اى که خواننده را دهی آزار!                        گرم تا کى بماند این بازار؟

به چه کار آیدت ترجمه‌دارى؟                     مردنت به که مردم‌آزاری!

(تأسی به شیخ اجل)


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *