تجربهای در ترجمه؛ ترجمهای متفاوت از دن کیشوت
- منتشر شده در 3 مارس 2015 |
حدود بیست سال پیش، یک روز دخترم رزا به من گفت که رمان دن کیشوت را در برنامهٔ درسی ترم آیندهاش گنجاندهاند. متعجب بود که رمانی به این کهنگی چطور هنوز مورد توجه است. میگفت: «خیلی کتاب خستهکنندهای است. زورم میآید از اول تا آخر بخوانمش چه رسد به اینکه بخواهم مقالهای هم در موردش بنویسم». خیلی تعجب کردم. دن کیشوتی که من میشناسم اثری بسیار جذاب و خواندنیست. طنزش شاهکار است. تنها بخش خستهکنندهٔ آن قسمت اول داستان است که در آن شخصیتها برای هم حکایت تعریف میکنند. پساز شنیدن حرفهای دخترم برایم مسجل شد که دن کیشوتی که من میشناسم با دن کیشوتی که او خوانده یکی نیست. او ترجمهٔ انتشارات پنگوئن را خوانده بود. چندفصلی از آن ترجمه را خواندم نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاورم. دیدم کاملاً حق با اوست. دن کیشوت پنگوئن کتابی است بسیار ملالآور زیرا تمام طنز آن از بین رفته و تبدیل شده به اثری خشک و بیروح به زبانی آرکائیک. تردیدی نبود که کتاب باید دوباره ترجمه شود. چند سال بعد وقتی که پاول کیگان که بعدها مدیر بخش آثار کلاسیک انتشارات پنگوئن شد، گفت که به این نتیجه رسیده که دن کیشوت باید دوباره ترجمه شود، بلافاصله آمادگی خود را اعلام کردم. چه افتخاری بالاتر از این برای یک اسپانیایی! نوشتن ترجمهای درخور برای کتابی کلاسیک، یکی از مفیدترین کارهای تحقیقاتی که میشود به یک زبانشناس واگذار کرد. چقدر خوب میشد اگر افرادی که پژوهشهای دانشگاهی را ارزیابی و برآورد میکنند به ارزش چنین پژوهشهایی پی ببرند.
دیدگاهتان را بنویسید