کپی، پرینت، اسکن و ترجمه

  • به قلم نازنین شادمان
  • منتشر شده در 3 مارس 2015 |
  • دسته بندی موضوعی: طنز ترجمه

وقتی اعلامیه «ترجمه متون تخصصی، توسط دانشجوی مترجمی اتاق ۲۴۹» را به در و دیوار خوابگاه می زدم، فکر نمی کردم روزی برسه که مجبور بشم مشتری را رد کنم. اعلامیه را با ماژیک های رنگارنگ نوشتم و در و دیوار خوابگاه را پر کردم. اولین مشتری یه دانشجوی ادبیات فارسی بود، سی صفحه متن آورده بود می خواست «خیلی دقیق ترجمه بشه» چون قرار بود اون رو در فصل مروری بر ادبیات پایان نامه کارشناسی ارشدش «عینا» استفاده کنه. ذوق مرگ شده بودم ولی خیلی سعی کردم طرف متوجه خوشحالیم نشه. گفتم: «ببینم وقتم چطوره. خبر قطعیشو امشب میدم.» طرف شروع کرد به آه و ناله که «تورو خدا هرطور شده قبول کنین. پولش مهم نیست. کارم گیره.» برای اینکه مطمئن بشه که حتما کار را قبول می کنم به زور مبلغی هم پیش پرداخت داد. همان شب با دستمزد اولین ترجمه ای که هنوز یه خطش را هم ننوشته بودم با هم اتاقی ها رفتیم بیرون جشن گرفتیم. سه تا پیتزا زدن به گردن من به عنوان شیرینی.


۱۴ دیدگاه

  • زهرا : عاااااالی بود
  • الناز : واقعا جالب بود.
  • فرزانه : بعد از خوندن مطالب مجله، این قسمت مثل همون ترجمه یک قطعه ادبی کوچیک روی بالکن در کنار یک لیوان چای و یک شکلات بهم چسبید.
  • باغبان : با عرض سلام از شما بزرگواران که اینگونه بزرگوارانه مقالات این مجلۀ وزین را در اختیار علاقمندان میگذارید کمال تشکر و قدردانی را دارم. تنها کاری که فعلا از دست من و امثال من بر می آید دعای خیری است که میتوانیم برای سلامتی تمامی دستاندرکاران این مجله تقدیم نماییم. دست حق بهمراهتان ضمنا میخواستم بدونم آیا امکان دسترسی و دانلود مقالات شماره های قبل (از شمارۀ 1 الی شمارۀ 21 ) نیز هست یا خیر؟ باز هم سپاس از لطف و مرحمتتان
    • مدیر سایت : با سلام و تشکر. تلاش می شود بخش منتخبی از مطالب شماره های قبل در سایت قرار گیرید.
  • Babajanzade : سلام من دانشجوی ارشد مترجمی هستم ولی متأسفانه اون قدرا تجربه ترجمه ندارم. عاشق رشته ام هستم و ترجمه کردن رو دوست دارم و همیشه از اینکه کارم به جایی بکشه که متنی رو بدون هیچ عذاب وجدانی با بی دقتی ترجمه کنم می ترسم. همش تو این فکرم که آخر چی جوری باید ترجمه کرد. با وجود این همه نظریه های ترجمه و کلاسای دانشگاهی بازم تو بلاتکلیفی هستم. خیلی دلم می خواست یکی راهنماییم می کرد. مقاله جالب و متفاوتی بود و در عین حال که ازش لذت بردم یه حس بدی هم پیدا کردم. به خودم گفتم نکنه یه روزی به خاطر کسب درآمد تو این شرایط سخت زندگی مجبور شم که سرسری و تو مدت زمان کم ترجمه کنم. امیدوارم هرگز این اتفاق برای هیچ مترجمی نیفته!
  • shirin : وجود چنین نوشته هایی که با طنزی تلخ سراغ رشته ما می روند،بسیار دلگرم کننده است! بعد از خواندن این مطلب،حس بسیار خوبی پیدا کردم. آیا میتوان نسخه چاپی مجله را در تهران خریداری نمود ؟ سپاسگزارم
    • مدیر سایت : مجله مترجم از دو نمایندگی توزیع در مشهد (انتشارات امام) و تهران قابل تهیه می باشد.
  • محمد : ممنون از نویسنده‌ی متن.
  • محمد جواهرکلام : دوستان و سروران گرامی از اینکه دوباره مجله تان را (که مجله ماست)راه انداخته اید خیلی خوشحالم. یادم می اید که در آخرین شماره کاغذی مجله چگونه با خوانندگانتان خدا حافظی کرده اید. درباره ترجمه های عربی هم کار کنید. من آدرس ای میلی یک مجله عربی را دارم که تماما اختصاص به ترجمه عربی است، ولی هرچه با آنها مکاتبه کردم (مرکز دراسات الوحده العربیه) که مرکزشان در بیروت است، پاسخ درخوری نداند. محمد جواهرکلام
  • معصومه : فوق العاده بود .لذت بردم.ممنووون
  • معصومه : با سلام من نه کارم مترجمی است، و نه نویسندگی، ولی یک کتابخوان علاقه مند هستم. به نظر من هر نوشته ائی، چه به زبان اصلی، و چه ترجمه، باید خوانا و روان باشد. طنزتان خوب بود، ولی بهتر نبود به جای "ذوق مرگ" همان "ذوق زده" را بکار میبردید، و به جای "سه تا پیتزا زدن به گردن من به عنوان شیرینی" مینوشتید "سه تا پیتزا افتاد گردن من به عنوان شیرینی". در نگارش نباید لقمه را چرخاند و در دهان گذاشت. من بارها به دلیل همین ضعف در نوشته‌ها، بعد از خواندن یک پاراگراف، از ادامۀ خواندن منصرف شده‌ام. با آرزوی موفقیت برای همگی.
  • هادی ارغوان : آفرین! طنزبسیارخوبی بود.. ممنونم
  • هادی ارغوان : ضمن تشکرفراوان ازمدیرمحترم سایت، لطفا آدس نمایندگی تهران راجهت تهیه ی نسخه ی چاپی لطف کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *