ابله

  • به قلم داستایوسکی ترجمه سروش حبیبی
  • منتشر شده در 15 جولای 2020 |
  • دسته بندی موضوعی: گفتگو با مترجمان

راگوژین با اخمی در هم و سیمایی عبوس تصدیق کرد: همین است که می گوید. زلیوژف همان روز همین را به من گفت. می دانید پرنس، من آن روز با پالتوی که پدرم سه سال پوشیده و کهنه اش را به من بخشیده بود از یک طرف بلوار لی پوسکی به طرف دیگر می دویدم که او را دیدم. از یک مغازه بیرون می آمد تا سوار کالسکه اش بشود. چشمم که به او خورد انگاری آتش به جانم افتاد! آن وقت بود که زالیوژف را دیدم. اما سر و وضع زالیوژف هیچ دخلی به مال من نام نداشت. خیلی شیک و پیک بود، ترگل و ورگل و اتو کشیده.


بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *