در هزارتو
- منتشر شده در 15 جولای 2020 |
من اکنون این جا تنها هستم، زیر سر پناه. بیرون باران می بارد. بیرون سر را زیر می اندازی و زیر باران پیش می روی. با این حال یک دست را سایبان چشم ها می کنی و به جلو خیره می شوی. به چند متر جلوتر، چند متر آسفالت خیس؛ بیرون هوا سرد است. باد بین شاخه های سیاه بی برگ می پیچد باد بین برگ هم می پیچد، تمام ساقه ها را می جنباند. آن ها را می جنباند، می جنباند، سایه هاشان بر دیوارهای کاهگلی سفید تکان می خورد. بیرون افتاب می درخشد، درختی نیست، بوته ای نیست که سایه ای بیفکند. و تو زیر آفتاب یک دست را سایبان چشم ها می کنی و به جلو خیره می شوی. فقط به چند متر جلوتر، چند متر آسفالت پر غبار که باد روی آن طرح هایی می سازد از خطوط موازی، مشبک. و مارپیچ.
دیدگاهتان را بنویسید